همشهری آنلاین- معصومه ماه پیکر: «با هر صدای دق البابی و هر زنگ تلفنی از جا میپرد. اگر چه نزدیک به ۳ دهه از پایان جنگ تحمیلی عراق علیه ایران میگذرد اما هنوز هم منتظر آمدن پسرش است.» اینها گوشهای از چشم انتظاری مادرانی است که نام جاویدالاثر بر فرزندان شهیدشان نهاده شده است. فقط باید مادرباشی تا بدانی دوری حتی چند روزه از فرزند چه کارها با دل مادر میکند. حال اگر این فراق سالها طول بکشد آنگاه چه برسر مادر میآید. این حس را مادران شهیدان جاویدالاثر بهتر میدانند.
قصههای خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
سوز هوا و قطرات باران نشان از یک روز سرد پاییزی میداد. اهل خانه در اتاقی جمع بودند. بالاخره صدای گریه نوزاد به گوش رسید. چند لحظه بعد خانمی مژده به دنیا آمدن نوزاد پسری را به پدر خانواده داد. مادر شهید محمود امیری در حالیکه با یادآوری آن روزها قطره اشکی در گوشه چشم دارد، میگوید: «محمود تازه به دنیا آمده بود، بچه با روزیای بود، هنوز مدتی نگذشته بود که زمین این خانه را خریدیم.»
شهید امیری فرزند پنجم خانواده است. مادرش میگوید: «۸فرزند دارم، ۴ پسر و ۴ دختر. البته حالا ۳پسر دارم و ۴دختر. آن روزها حاج آقا امیری مغازه رنگکاری ماشین داشت. پسرها از ۱۰و۱۲ سالگی نزد پدرشان کار میکردند. او هم همانند دیگر برادرانش از کودکی نزد پدر شاگردی میکرد. با وجودی که درسش خوب بود، اما علاقه به کار وکمک به پدر باعث شد تا پس از دوره ابتدایی ترک تحصیل کند.»
مادر شهید امیری در حالیکه به عکس فرزندش اشاره میکند، میگوید: «خیلی مهربان بود. همیشه برای اینکه من خسته و اذیت نشوم، سعی میکرد کارهایش را خودش انجام دهد. خیلی به هم وابسته بودیم اگرچه سالهاست خبری از او ندارم اما میدانم بالاخره خبری میرسد.»
راهیکه بازگشت نداشت
۱۶سالگی را تازه تمام کرده بود. روزهای اول جنگ تحمیلی بود و از اینکه میدید کشورش مورد حمله دشمنان قرارگرفته آرام و قرار نداشت. صغرا امیری، خواهر کوچک شهید امیری با بیان این مطلب میگوید: «آن روزها من ۴، ۵ سال بیشتر نداشتم همه اینها را مادر و برادر بزرگم برایم تعریف کردهاند تنها خاطرهای که از داداش محمود به یاد دارم، عروسکی بود که او برایم خریده بود.» شهید امیری عضو بسیج مسجد صاحبالزمان(عج) مهرآباد بود. مانند اکثر جوانان آن زمان با شنیدن خبر حمله دشمن عزم خود را برای حضور در جبهه و دفاع از کشور جزم کرد. ۱۷ساله بود که به جبهه رفت.
خواهرش با اشاره به این موضوع میگوید: «حاج احمد برادر بزرگم تعریف میکند آن دوران نیروی ارتش و سپاه نظم نگرفته بود به همین دلیل محمود جزو گروههای نامنظم دکتر چمران بود. وقتی به او میگفتم من جبهه هستم نیازی به حضور تو نیست میگفت برادر مگر نمیدانی دشمن با کشور چه میکند همه باید برای دفاع برویم.» پس از ۲سال حضور در جبههها، سرانجام اول مهرماه سال ۱۳۶۰خبر شهادت شهید امیری به گوش خانوادهاش رسید. مادرش در حالیکه اشک میریزد، میگوید: «اگرچه خبر شهادت محمود را دادهاند، اما همچنان منتظرش هستم.»
پدری که منتظر فرزندش بود
۳سال از فوت پدر شهید امیری میگذرد. خواهر شهید میگوید: «پدرم در روزهای حیاتش همیشه منتظر شنیدن خبری از محمود بود. به یاد دارم از همان زمان که خبر شهادت محمود را آوردند هرشب رادیو را روشن میکرد تا خبری از محمود بشنود. گاهی شبها وقتی خوابش میبرد آرام میرفتم و رادیو را خاموش میکردم.»
شهید امیری در طول ۲سال حضورش در جبهههای جنگ تنها یک بار مرخصی آمد. مادرش میگوید: «روزی که مرخصی آمد، ماه مبارک رمضان بود و ما مهمان داشتیم. وقتی مهمانها رفتند دیدم محمود کنار دیوار روی زمین به خواب رفته. وقتی خواستم بالشتی زیر سرش بگذارم بیدار شد و گفت: وقتی رزمندهها در سنگر روی خاک میخوابند من چگونه زیر سرم بالش بگذارم. با اینکه مرخصی داشت ۲، ۳ روزی بیشتر نماند و رفت.
مادرشهید در ادامه به خاطره دیگری از پسرش اشاره میکند و میافزاید: «وقتی خبر شهادت شهید قرهگوزلو یکی از اهالی محله رسید محمود به یکی از همسایهها گفته بود حجله بعدی برای من است. انگار میدانست رفتنش به جبهه بازگشتی ندارد.» اگرچه سالها از شهادت شهید محمود امیری میگذرد اما خانوادهاش همواره سعی کردهاند در مراسمی مانند ماه مبارک رمضان و شبهای احیا با برگزاری جلسه قرآن یاد او را زنده نگه دارند.
نخستین شهید جاویدالاثر محله
خدیجه اسماعیلی، همسر شهید حسن اسماعیلی و مادر شهید رضا اسماعیلی از همسایگان خانواده امیری است. وی بهخصوصیات بارز شهید امیری اشاره میکند و میگوید: «محمود بچه مهربان و خوبی بود که همیشه سعی میکرد احترام اهالی محله را نگه دارد. با همه به مهربانی رفتار میکرد. او نخستین شهید مفقودالاثر محله بود.» خانواده امیری سال ۱۳۴۱به محله دستغیب آمدند، هنوز مدتی از حضورشان در این محله نگذشته بود که با خانواده شهید اسماعیلی همسایه شدند.
مادر شهید اسماعیلی از چشم انتظاری مادر شهید امیری میگوید: «هرگاه با مادر شهید امیری صحبت میکنم در میان حرفهایش اسم شهیدش را میآورد. اگرچه سالها از آن روزها میگذرد اما هنوز هم مادرشهید امیری چشم انتظار است. من خود، مادر هستم و خوب میفهمم مادر شهید امیری چه میکشد.»
راضیام به رضای خدا
حاج احمد امیری، برادر بزرگ شهید امیری هم در طول دوران دفاع مقدس همواره در جبههها حضور داشت. وی در حالیکه به حضور برادرشهیدش در جبههها اشاره میکند میگوید: «محمود از طریق گروه فدائیان اسلام عازم جبهه ها شد آن روزها من هم در خط مقدم حضور داشتم. به یاد دارم چون شهر آبادان در محاصره بود محمود و دوستانش پس از ۱۸ ساعت پیادهروی در کانال آب به آبادان رسیدند.»
حضور مداوم حاج احمد و محمود در جبههها باعث شده بود تا مدتها یکدیگر را نبینند. حاج احمد میگوید: «مادرم مدتها بود خبری از محمود نداشت. وقتی به مرخصی رفتم از من خواست محمود را پیدا کنم. به دنبال محمود به جبهه برگشتم، سرانجام پس از پرس وجوی بسیارمحمود را پیدا کردم و نزد خود آوردم، وقتی به خواب رفت خواستم پوتینهایش را از پایش درآورم اما دیدم پوست پایش در اثر زیاد ماندن در پوتین زخم شده است کنارش خوابیدم، صبح که بیدار شدم محمود رفته بود.»
همه میدانند درد فراق سخت است. برادر شهید امیری با اشاره به این موضوع میگوید: «اگرچه انتظار سخت است اما چون محمود راه درستی را انتخاب کرده بود راضی هستم به رضای خدا.»
_________________________________________________________
* منتشر شده در همشهری محله منطقه ۹ به تاریخ ۱۳۹۳/۰۹/۰۱
نظر شما